سرگرمیفیلم و سریال

بررسی خلاصه داستان و بازیگران سریال مستوران | خلاصه همه قسمتهای سریال مستوران

سریال ایرانی مستوران به کارگردانی مسعود آب پرور و سید جمال سید حاتمی تهیه کنندگی عطا پناهی تازه ترین سریال شبکه یک سیما میباشد، این سریال محصول سال 1399 و در ژانر درام و تاریخی ساخته شده است، سریال مستوران از پنجشبه دوم تیرماه 1401 هر شب ساعت 22:15 از شبکه یک سیما در حال پخش است.

اسامی بازیگران سریال مستوران

بیژن بنفشه خواه , حمیدرضا آذرنگ , داریوش کاردان , رویا میرعلمی , نازنین فراهانی ، الهام جعفرنژاد، عیسی یوسفی‌پور، رابعه اسکویی، صفا آقاجانی، مزدک رستمی، رسول نقوی، حامد محمودی، یدالله شادمانی، جواد انصافی، قربان نجفی، محمد اشکانفر، حمیدرضا معدنکن، الهه خادمی، عبدالرضا نصاری و علی دهکردی از بازیگران سریال مستوران هستند.

داستان سریال مستوران

داستان سریال مستوران درباره قصه های کهن ایرانی است. سریال مستوران در 26 قسمت آماده نمایش شده است.

قصه سریال مستوران در مورد دزدیده شدن لطفعلی فرزند لیث عطار است. در واقع همسایه ها برای لیث این گونه روایت می کنند که یک مرد که یک انگشت نداشته، لطفعلی را با خود برده است.

پس از آن، پدر و مادر لطفعلی یعنی لیث و لطیفه به هر دری می‌زنند تا او را بیابند. در این میان مادر لطفعلی سراغ یک جاودگر می‌رود تا نشانه‌ای از فرزند به او بدهد. جادوگر می‌گوید که بین شوهر و فرزند باید یکی را انتخاب کند. بنابراین اگر فرزند را می‌خواهد باید از همسر خود جدا شود.

اما لطیفه داستان را برای لیث تعریف می‌کند و از او می‌خواهد که چاره‌ای بیندیشد. برای همین آن‌ها سراغ لوح سفید می‌روند. ولی یک چالش دیگر وجود دارد.

لیث فرصتی برای استفاده از لوح سفید ندارد و به ناچار از اقوام نزدیک خود کمک می‌خواهد. او سراغ عمه خانم می‌رود و می‌تواند موافقت او را برای استفاده از لوح سفید و یافتن لطفعلی جلب کند.

سریال مستوران چند قسمت است

خلاصه داستان قسمت اول سریال مستوران

آقایی با لباس و صورت عجیب و غریب مقابل تعدادی از هم قبیله ای هایش که هم لباس و هم شکل و شمایل او هستند، ایستاده است به دنبال خنجرش می گردد و می گوید مطمئنم کار یکی از شما ها است و همه را شروع به بازخواست می کند که غریبه ای را میان جمعیت می بیند، او هیچ نمی گوید و پا به فرار می گذارد و مردم آن قبیله به دنبالش می روند.
هفت سال بعد
کاروانیان به شهر رسیده اند، اهالی شهر شروع به دویدن می کنند و همه را خبر دار می کنند، بیشتر اهالی دور هم جمع شده اند، مغازه دار ها در دکانشان را می بندند و به باقی مردم شهر مستوران اضافه می شوند.خلاصه داستان قسمت دوم سریال مستوران
لیص به کوه و بیابون رفته و جایی می نشیند و قصد دارد لوح را نگاه کند… لیص لوح را باز می کند و شروع به نگاه کردن می کند و آینده را می بیند که همسرش لطیفه به دنبال لطف علی پسرش می گردد و مرد ناشناس پسر خوابش را با خودش می برد… لیص از دیدن اتفاقات وحشتناکی که در راه است، اعصابش خورد می شود و لوح را می بندد.

خلاصه داستان قسمت دوم سریال مستوران

لیص به کوه و بیابون رفته و جایی می نشیند و قصد دارد لوح را نگاه کند… لیص لوح را باز می کند و شروع به نگاه کردن می کند و آینده را می بیند که همسرش لطیفه به دنبال لطف علی پسرش می گردد و مرد ناشناس پسر خوابش را با خودش می برد. لیص از دیدن اتفاقات وحشتناکی که در راه است، اعصابش خورد می شود و لوح را می بندد.

خلاصه داستان قسمت سوم سریال مستوران

عمه نسا به همراه گردنبندش راهی خانه شده است که شهاب صدایش می کند، اما او می گوید به خانه خودتان برو و در راه هم ببند. نسا خاتون در خانه شمعی روشن می کند و بر سر گنجه اش می رود که شهاب باز هم به دنبالش در خانه می رود.
عمه نسا به او می گوید چشم هایش را بندد و تا وقتی که نگفته چشم باز نکند و خودش لوح را بیرون می آورد تا چاره کار کند.
او روی لوح دست می کشد و آن را باز می کند.
لطیفه و لیص در خانه منتظر هستند، تمام شهر تاریک می شود و رعد و برق می زند.

سریال مستوران داستان / سریال مستوران قسمت

خلاصه داستان قسمت چهارم سریال مستوران

دزد لطف علی در بیابان سوار بر اسب می تازد و به دنبال لطف علی می گردد و به نظر می آید که او را گم کرده است، لفط علی با صورت گریون خودش را در میام علفزار قایم کرده تا از چشم دور بماند…
لطیفه تنها در خانه لباس پسرش را به آغوش کشیده است که صدای در می آید و او به امید لطف علی به سمت در می دود.
او در را باز می کند که شهاب را پشت در می بیند و دلیل حال بدی اش را می پرسد که شهاب می گوید عمه گفت دعا کن لطف علی برگردد.

خلاصه داستان قسمت پنجم سریال مستوران

جهان دخت در مقابل آینه آرایش می کند و صائب که در حال بازی است را دعوا می کند، صائب او را جهان صدا می کند که او ناراحت می شود و می گوید کدام فرزندی مادرش را به اسم صدا می کند که تو می کنی… صائب خودش را لوس می کند و ازش می خواهد برایش سرخاب بزند و جهان دخت هم برای این که دلش را نشکند، قبول می کند.خلاصه داستان قسمت ششم سریال مستوران
لیص به خانه رسیده است که تمام اهالی شهر را در حال سوگواری در خانه اش می بیند و به حبیب بیک علامت می دهد تا به کنارش برود.
لیص به حبیب بیک می گوید که باید خودت این قائله را جمع کنی و به همه کسانی که این جا هستند بگویی که دروغ گفته ای… حبیب بیک می گوید برای آرام شدنت مرا بزن ولی بگذار دل دخترم آرام بگیرد و می گوید بعد از سبک شدن قلب‌ لطیفه با هم به تمام آبادی ها می رویم و وجب به وجب آن ها را می گردیم و لطف علی را پیدا می کنیم.

خلاصه داستان قسمت هفتم سریال مستوران

بازیگران سریال تاریخی مستوران

وحشیان جهان دخت را به سیاه چاله انداخته اند و او را شکنجه می دهند، غزال خواهرش بالای سرش ایستاده می خواهد به خاطر خیانتش به آن ها و رفتن به مستوران زنده زنده بسوزاند که یکی از هم قبیله ای هایش صدایش می کند و می گوید کاروانی از سمت شهر به سمت ما می آید و همه با هم می روند…
صمصام در خانه گوشه ای نگران نشسته است و صائب هم گشنه اش شده و بهانه گیری می کند.
لطیفه در خانه از عزای پسرش زانوی غم بغل گرفته و از لیص می خواهد هر طور شده کسی که این آتش را به دامان شان انداخته را پیدا کند.

خلاصه داستان قسمت هشتم سریال مستوران

غزال سوار بر اسب است و جهان دخت را پیاده در کوه و بیابان راه انداخته است، جهان دخت سعی می کند با حرف هایش غزال را به مهربانی دعوت کند ولی غزال کینه زیادی از او دارد و بعد از مسافتی که می روند، خودش هم پیاده می شود و او را در غاری می اندازد.
جهان دخت در غار راه می رود و به داخلش می رود که مردی را آن جا می بیند و زیر لب که اسمش نظر است را صدا می کند و به سمتش می دود. جهان دخت به میان آب می رود، تعادلش بهم می ریزد و با کله توی آب می افتد و تمام گذشته اش از کودکی تا به حالش را به خاطر می آورد. نظر پدر او و غزال و بزرگ طایفه وحشیان است که مرده …خلاصه داستان قسمت نهم سریال مستوران
شاور بدون هیچ رحم و مروتی لطیفه را به درون چاه می اندازد. جهان دخت، نورا و لطیفه در خانه عمه نسا وسایل او را جمع می کنند تا به غریبه و آشنا ببخشند، بچه ها هم در حیاط بازی می کنند و تو سر و کله هم می زنند.
صمصام و شاور به آن جا می روند تا برای وسایل سنگین کمک کنند، شاور شیرینی خرید دکان زرگری اش تعارف می کند و به نورا می گوید اگر بخواهد خریدار خانه نسا خاتون می شود.

خلاصه داستان قسمت دهم سریال مستوران

لطیفه خاتون در عطاری لیص همسرش به کار و بار مشغول است. خانمی با پسرش به آن جا رفته و از او صابون برای شست و شوی سر پسرش که شپش بهش افتاده می گیرد و می رود، لطیفه خاتون در حال دیدن سر مشق های پسرکش لطف علی است که صمصام به آن جا می رود و می گوید تب به جانم افتاده است و از او می خواهد تا درمانش کند.
لطیفه سعی می کند بهش بفهماند که کاری ازش بر نمی آید ولی صمصام تنها التماس می کند و دنبال راه چاره است. بعد از او خانم دیگری را نیز به آن جا رفته و لطیفه مستاصل تنها می گوید کاری از من بر نمی آید و باید به سراغ طبیب بروید.

سریال مستوران درباره چیست | سریال مستوران قسمت سوم

خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال مستوران

صمصام در بستر بیماری خوابیده است که جهان دخت با پتویی بالا سرش می رود و آن را روی سرش می اندازد و گویا قصد خفه کردنش را دارد.
لطیفه با شنیدن اسم لطف علی از زبان صمصام شروع به داد و بیداد می کند که جهان دخت از خواب بیدار می شود و او را بلند می کند و از خانه بیرونش می کند تا آرام شود… لطیفه بیرون از خانه حرف های شهاب که گفته بود صمصام برای فروش گردنبند عمه نسا پیش پدرم افتاده بود را به خاطر می آورد، جهان دخت برایش آب می برد تا کمی آرامش کند اما لطیفه با آوردن اسم شهاب راه می افتد و به سمت خانه شاور می رود.

خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال مستوران

صمصام در بستر بیماری مرده و جهان دخت با لباس مشکی گاری چوبی به پشت خود گرفته و آن را می کشد، و هیچ کس از همسایه ها و اهالی مستوران به کمکش نمی رود و رو از او بر می گرداند. لطیفه در حیاط خانه اش گریه می کند و می گوید کاش همان یک کلام هم نمی گفت حالا که مرده است، چکار کنم.
آدم کوتوله ها قصد زدن سر لیص را دارند که او رو به کدخدا می گوید من عطار هستم و می توانم چاره راه شما کنم تا کلاغ ها از شهر شما بروند و برکت را به خاکتان بر می گردانم.

خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال مستوران

لطیفه خاتون در آشپزخانه مشغول کار است و سرش را به کار گرم کرده، با روشن شدن هوا لطیفه از دارویی که لیص دستور آن را در نامه نوشته بود به پدرش حبیب بیک می دهد و او می گوید مثل آب روی آتیش است و از دخترش می خواهد که به داد باقی اهالی هم برسد.
لطیفه به کمک نورا در حیاط خانه اش از آن دارو درست می کند، نورا به او می گوید که می خواهم خودم مقابل چشم هایت پسرم را راستی آزمایی کنم تا ببینی که او گردنبند را از خلخال تشخیص نمی دهد.

خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال مستوران

لیص گوشه ای نشسته و پیرمرد موذی همچنان بر دوشش است، هابیل و قابیل هم مراقبش هستند و به او می گویند که فردا تو را گردن می زنیم تا و هر چه که دلت بخواهد می توانی بخوابی.
لیص شروع به خواندن لالایی می کند و زن و بچه اش را به خاطر می آورد که روح راحیل مقابلش ظاهر می شود و می گوید من دختر پهلوون این آبادی هستم، این ها مشکلشان کلاغ و خشکی نیست، مشکلشان خرافات و خود درگیری است و شروع به گفتن سرگذشتش برای لیص می کند. راحیل می گوید بدبختی این ها به خاطر نفرین من است که خون پاکم را ریخته اند.

سریال مستوران قسمت اخر

خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال مستوران

کوتوله ها در خال خاروندن خودشان هستند، کدخدا از لیص کمک می خواهد که او می گوید شرط و شروط دارم و اگر دل طبیب خودراضی نکنید، هیچ کمکتان نمی کنم و می رود.

هابیل و قابیل هم چنان به پاهای لیص چسبیده اند و پیرمرد موذی هم روی دوش او است که لیص به یک خانم می گوید دیگ بزرگیبیاورید و آن را پر از آب کنید و به قدری باشد که همه اهالی بتوانند جرعه بنوشند.

خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال مستوران

سواره هایی که لیص برای پیدا کردن لطف علی جان فرستاده بود، به دنبال پسرک لیص می گردند، همان مردی که لیص با او در شهریهم کلام شده بود و کمربندش نیز به کمرش است عکس او را می بیند اما باز هم اظهار بی اطلاعی می کند و هیچ نمی گوید.

لیص بالاخره از خواب بیدار شده و گوشه ای در بیابان شروع به خواندن نماز می کند که تعداد زیادی مرد پشت سرش نماز می خوانند ولطیفه را به میان نمازگزاران می بیند که در حال پخش کردن میوه است و می گوید بذر هایی که فرستادی را کاشتم، حال تمامی مستورانغرق نعمت است.

خلاصه داستان قسمت هفدهم سریال مستوران

لیص در حیاط خانه ای پسرکش را می بیند و او را صدا می زند، لطف علی جان به سمت پدرش می رود و او را در آغوشش می کشد اما چند نفر آن دو را از هم جدا می کنند، هر چه لطف علی و لیص هم دیگر را صدا می کنند، کسی بهشان رحم نمی کند و لیص را از خانه بیرون می کنند.
لطیفه در خانه خوابیده و تمامی اهل مستوران، برای لیص ختم گرفته اند، لطیفه با پدرش بحث می کند و می گوید دلم گواه می دهد که شوهرش هنوز زنده است، اما حبیب بیک با بی رحمی تمام حرف می زند و می گوید بهتر است زودتر بفهمی که دیگر نه پسری و نه شوهری نداری.

منبع

4.7/5 - (3 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا